دختران زندگی
می رسد به گوشِ جان رازِ یک غمِ دراز قصه های کودکی،راز یک غمِ دراز
دخترانِ ساده رو،غصه های دیرپا خنده های دلنشین،گریه های بی ریا
****
یک شبی میانِ درد مادری که ناله کرد گوهری چه تابناک خنده درپیاله کرد!
غم شکست ودیده بست،شادی آمد ونشست خنده های ریزریز،گریه های پست پست
عشق بود وعشق بود،غنچه ای که می شکفت لاله بود وسرخ بود،راز سینه می نهفت
شاپَرَک به گُل نشست درمیان کِشته ها دخترک دوید ورفت برفراز پشته ها
کوچه-باغِ لحظه ها پُرشد ازترانه ها عطروبوی یاس رفت برفرازخانه ها
روزهایکی یکی می روند ومی روند لحظه های کودکی می دوند ومی دوند!
قدِّ دخترِجوان می شودچوسرو باغ تاب می دهدبه جان همچوشعله ی چراغ
گیسوانِ تابدار،چشم های پُرخُمار عطرنرگس ونسیم،رازِ لرزه ی انار!
آن نگاه دل شکاف،وان تبسّمش عیان می خَلَد چوخنجری می رود به عمق جان
شب که می رسد زراه رازِ دل کند به ماه آه می کشد ز درد تا دمادمِ پگاه...
***
روزِشادی است و رقص؟این صدا صدای چیست؟ دختران زندگی! این نوا ز نای کیست؟
دختری به زیرِ شال در میان هلهله می رود چه غصه ناک درمیان قافله!
دانه های اشکِ او شسته هرچه بر رخش در پی اش زنی روان بیمناک وسایه وَش
-دخترِجوان برو،عشقِ واپسینِ من! عاشقی کن عاشقی نوگلِ غمینِ من!
مهرمادریّ من زاد راهِ زندگیت عشق وصبر ودلبری پایگاهِ زندگیت!
-مادرم غمین مباش بازگرد وشاد زی زنده باش وسرفراز،عاشق وآزاد زی
می روم که زندگی می کند صدا مرا می دهد ندا که ای یارِ آشنا بیا
می روم که جان من پُر زعطرعاشقیست جان اگرنه عاشق است مرده است وزنده نیست!
***
می شوم دوباره پُر ازحضورِپاکِ او می دهم دوباره سر قصّه ی غمناک او
مانده دردلم هنوز حسّ وحال کودکی رفته ام به اوج ها با دو بالِ کودکی
می رسد به گوشِ دل خنده های آشنا می بَرَد مرا زخود گریه های بی ریا
لحظه ها -یکی یکی- می روند ومی روند دخترانِ خاطره می دوند و می دوند.
شعر:حسین مختاری

«تئلیم خان» نام روستایی است در هشترود آذربایجان شرقی که نویسنده دوران کودکی خود را در آن سپری کرده است.