اطلاعیه

باسلام خدمت همه ی دوستان بزرگوارم که داستان «مائده»را مطالعه نموده ونگارنده را با تشویق ها ونقدهای مفیدخود راهنمایی ومرهون الطاف بی دریغ شان ساختند.از آنجا که با یکی از ناشران واقع درتهران جهت نشر داستان عقد قرارداد کرده ایم.ناشرمحترم از اینکه داستان را پیش از انتشار در وبلاگ قرار می دهم معترض بودند والبته حق هم دارند.قرار شد ان شاءالله بزودی داستان را که پیش نویسش آماده است پس از بازبینی و ویرایش نهایی در اختیارناشر محترم بگذارم که چاپ ومنتشر شود.

به محض انتشار آن -که بزودی انجام خواهدگرفت-دوستان عزیزم را از طریق همین وبلاگ مطلع خواهم کرد.شرمنده ی همه ی دوستان شدم به خدا.

با تجدید ارادت-حسین مختاری

26/11/1392

مثلِ ماهی،مثلِ ماه



 نَفَسم تنگ شده بود. چشمهایم را باز کردم. دیدم که می رَوی. رفتنت را بارها دیده ام. راه که می روی می لغزی، سُر  می خوری، پیچ وتاب می دهی به خودت. مثل ماهی،مثل ماه. درجویباری صاف وزلال. ازمیان دستانم می لغزی. پیچ وتاب می دهی به خودت و می روی.به راهی ناآشنا ، مثل ماهی سیاهِ بهرنگی. ومن می مانم ویک دنیا آه. و تومثل ماه دلم را می بَری باخود. می دَوَم بگیرمت. تو نیز می دَوی. مثلِ غزال. موهایت درهوا شناور. ومن مثل روزهایی که موهایت را جلویِ آینه شانه می زدی غرق می شوم در امواج بلندشان.

باخنده ات بیدار می شوم. نَفَسَم به تنگی افتاده. هنوز پنجره باز است. ماه سُر می خورَد. آینه بیدار است. تو نیستی اما. پرنده ای از سینه ام پر کشیده است و رفته. اتاق تاریک است و ماه نورِ شیری رنگش را برسکوت شب می پاشد.

چقدر سرد است این اتاق! خودم را با پیراهنت که بالای سرم جاگذاشته ای سرگرم می کنم.

سامان یولو


اینک شَمَن

جادوگرِ قبیله

آفتابِ نیمه شب

***

ِ
آوازِخلسه آورِ درختانِ سدر و سرو

بُخور عودِ و مُخدّر

فروغِ آتش وجذبه

ورقصِ آینه ها!

***

 اینک سفر

سفر به  جانبِ اوجِ ستاره های غریب

به سمتِ بارِش نور

***

 و راه

اینک راه :

بر فرازِ هرچهِ هست

آسمانِ پاکِ شب!

***

اکنون شَمَن

در افقِ طالعِ یقین

 شیداتر از غزال

دستی پُر از شکوفه و

دستی پر از بلور!

آمد

چه تابناک

آهسته

در نسیم!